الهی!
زندگی همه با یاد تو...شادی همه با یافت تو...و جان آنست که درآن شناخت تو است...موجود نفسهای جوانمردانی...حاضر دلهای ذکر کنندگانی...از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی...از دور می پندارند و نزدیک تر از جانی...ندانم که در جانی یا خود جانی...آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی آنی...
الهی!
تا با تو آشنا شدم ،از خلایق جدا شدم...در جهان شیدا شدم...
نهان بودم ،پیدا شدم...
کریما!
هر که را خواهی که بر افتد ، اورا رها کنی تا با دوستان تو در افتد...
الهی!
مران کسی را که خود خواندی...
ظاهر مکن جرمی را که پوشاندی...
کریما!میان ما و تو داور تویی...
آن کن که سزاوار آنی نه آنچنان که سزاوار ماست...
الهی!
مرکب وا ایستاد و عمرم بفرسود...
همراهان برفتند و این بیچاره را جز حیرت نیفزود....
الهی!
اگر خامم پخته ام کن...
و اگر پخته ام سوخته ام کن...